مُهر است بر کمان کمانگیران، تعلیق گشته فن کمانگیری
چیزی نمانده ازصف «آرش»ها، جز قصههای پوچ اساطیری
از شاهنامه خاطرهای مبهم... رؤیای روزهای پر از رستم...
کابوسهای هر شب ترسوهاست: «سرگیری دوبارهی درگیری!»
کوهیم... ایستاده، ولی در بند، ما سنگهای بسته به زنجیریم
هر شب گذار پرسهشان اینجاست ولگردهای وحشی و زنجیری
وقتی «زمین»، «جهان» کسی باشد دنیای کوچکش قفسی باشد
«دل» میدهد به رنگ جهانگیری، «تن» میدهد به ننگ زمینگیری
تیغ برادر است در این سینه، خون میخوریم از جگری زخمی
از درد نان و آب رهامان کرد این لقمههای تلخ سر سیری
رهگذر خسته
هنوز تب داره احساسم تو این روزای بی پروا
دیگه ادم شده قلبم,بیا برگرد بیا حوا
به یاد خاطرات تو دارم شاعر میشم انگار
همه شعرای ممنوعه بیا تقدیم تو, بردار
بیا تا مرز اغوشم ,غرورو پیش من گم کن
برای ختم دلتنگی با یک بوسه تیمم کن
بیا بردار نفس هامو تو این بیراهه پرپر کن
دل احساسمو بشکن ولی حرفامو باور کن
تو باورکن که لبخندم تو چشمای تو جامونده
غم سرد نبود تو دل فردامو لرزونده
تو باورکن که خورشیدو نمیشه تو قفس جا داد
واسه با هم شدن اینجا,باید دل رو به دریا داد
باید رفت تا ته قصه,نترسید از شبو تقدیر
باید خورشیدو باور کرد,تو این تاریکی دلگی
بیا حرفامو باورکن...
تا فرصت هست بیا برگرد....
***************************
تموم ارزهامو،به پای موندنت دادم
با این کارم از اون چشمات،نفهمیدم که افتادم
نفهمیدم غرور شرطه.برای محترم بودن
باید مغرور تر باشی.برای مال هم بودن
باید مغرورتر باشی توی راهی که خاموشه
توی راهی که خورشیدم،لباس غصه میپوشه
توی راهی که هرلحظه،وعیدو وعده میدادی
نفهمیدم چرا . چی شد. دلم رو پس فرستادی
چراشو من نفهمیدم،ولی از چشمت افتادم
منی که این غرورم رو . به زیر پای تو دادم
شکستم زیر پای تو. شاید این رسم تقدیره
غروری که بشه پرپر. دیگه اهسته میمیره...میمیره...